سال ۱۳۸۷ بود که تجربه ورشکستگیام به اعلاترین درجه خودش نایل شده بود و تمامی منابعی که داشتم را در خود حل کرده بود. نه دفتر کاری مانده بود و نه سرمایهای داشتم که دوباره شروع کنم.
کورسوی امیدی در دور دست به من چشمک میزد و منِ شرمنده از شکست مالی، هیچ سرمایهای برای توشه کردن نداشتم بجز یک لپتاپ HP که از قدیم برایم به یادگار مانده بود.
آن سالها بلاگفا ، جزو یکی دو سایت پربازدید در ایران بود و شبکههای اجتماعی به این شیوه هنوز جای خود را باز نکرده بود. وبلاگی در بلاگفا باز کردم و شروع کردم به تولید محتوا در خصوص ایدهای که داشتم. رویای داشتن یک رستوران زنجیرهای که بتواند حق امتیاز بفروشد برایم بسیار بزرگ بود ولی یاد داشتم که هر ایدهی بزرگی با یک قدم کوچک آغاز میگردد. تمام موفقیتهایی که الان مالکشان هستم، متعلق به قدمی است که با تولید اولین بلاگپست آغاز شد.
بلاگنویسی برای من به مرور زمان تبدیل شد به نوعی وظیفهی روزانه که ساعاتی از من را به خود تخصیص میداد ولی اوج بلاگ نویسی من در زمانی شکل گرفت که ماهیت نوشتن برای من مهمتر از بازخورد شد.
در واقع بلاگنویسی برای من تبدیل به نوعی سبک زندگی شد و بهترین نوشتههایم، نوشتههایی بودند که تنها دو مخاطب داشت: من و همسرم. بلاگ پستهای منتشر نشده من، غرغرهای روزانه بود و اشوه-کرشمههای زن و شوهری. متنی بود که از قلبم ریشه نو میکرد و با تمام وجودم آمیخته بود.
این داستان تا بدانجا ادامه پیدا کرد که عشق را همان اندازه که در گرفتن دیدم، در اعطا کردن هم دیدم. شروع کردم به نوشتن ریزنکتههایی که میتوانست گرهای بگشاید. هرروز مینویسم هنوز و احتمالاً با همین فرمان ادامه خواهم داد. در زیر نوشتههایم مینویسم که هرگونه کپی برداری از مطالب من ، اگر گرهای بگشاید یا شمعی روشن کند آزاد است و نیاز به قید نام من حتی نیست.
از بین این همه مناسبتهای خودی و بیخودی ، روز وبلاگستان فارسی که ۱۶ شهریور است، روزی بود که من نه از سر جبر مثل روز مرد، نه از سر ترس مثل روز مهندس، خودم را متعلق به آن میدانم. من وبلاگنویسم و رسالتم آگاهی بخشی است در حوزهای که از آن میدانم و چشم داشتی ندارم بجز همین نوشتن!!!
از شما دعوت میکنم اگر وبلاگنویس هستید یا حداقل آن را یکبار تجربه کردهاید، به این پویش بپیوندید. از داستان وبلاگ نویسی خود بنویسید و لینک نوشته خود را زیر این پست کامنت بگذارید.
ارادتمند
سامان فائق